جدول جو
جدول جو

معنی پیراسته شدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیراسته شدن
(هَِ دَ)
مقابل آراسته شدن. رجوع به پیراسته شود
لغت نامه دهخدا
پیراسته شدن
مزین شدن بکاستن مقابل آراسته شدن، مزین شدن (مطلقا) زینت یافتن آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
تزیّن. (دهار). ازدیان. تقین. تزتت
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
مقابل گسسته شدن. وصل. (تاج المصادر). صله. (تاج المصادر بیهقی). ایتلاف. (تاج المصادر). بی فاصله شدن. متصل شدن. پیاپی شدن. علی الدوام شدن. برقرار شدن:
چو رزمش بدینگونه پیوسته شد
ز تیر دلیران تنش خسته شد.
فردوسی.
از ایرانیان بیشتر خسته شد
وزآن روی پیکار پیوسته شد.
فردوسی.
شدند آن زمین شاه را چاکران
چو پیوسته شد نامۀ مهتران.
فردوسی.
چو زینگونه آواز پیوسته شد
دل کهرم از پاسبان خسته شد.
فردوسی.
چو رزم یلان سخت پیوسته شد
سیاوش بجنگ اندرون خسته شد.
فردوسی.
از ایران به او نامه پیوسته شد
به ما بردر شهر او بسته شد.
فردوسی.
چو پیوسته شد مهر دل بر جهان
بخاک اندر آردسرت ناگهان.
فردوسی.
وزآنسوی پیوسته شد ده به ده
به هر ده یکی نامبردار مه.
فردوسی.
دد از تیر گشتاسپی خسته شد
دلیریش با درد پیوسته شد.
فردوسی.
خور وماه با هم چو پیوسته شد
دل هر دو بر یکدگر بسته شد.
فردوسی.
چو کاوس بر خیرگی بسته شد
به هاماوران رای پیوسته شد.
فردوسی.
جنگی پیوسته شد، جنگی سخت بنیرو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466).
هرگز آشنایی بود همچو خویشی
که پیوسته زو شد نبی را تبارش.
ناصرخسرو.
زر و سیم و گوهر شد و کان عالم
چو پیوسته شد نفس کلی به ارکان.
ناصرخسرو.
پیوسته شدم نسب به یمگان
کز نسل قبادیان گسستم.
ناصرخسرو.
ای خنک آن مرد کز خود رسته شد
در وجود زنده ای پیوسته شد.
مولوی.
التساق، التزاق، پیوسته شدن بچیزی. التحام، پیوسته شدن جنگ و جراحت. اردان، اردام،پیوسته شدن تب. التیام، پیوسته شدن با یکدیگر. اشجام، دیم، پیوسته شدن باران. (تاج المصادر) ، واصل شدن. رسیدن:
ز هر مرز پیوسته شد باژ و ساو
کسی را نبد با جهاندار تاو.
فردوسی.
برین گونه چون نامه پیوسته شد
ز خون ریختن شاه دلخسته شد.
فردوسی.
بدان بخردان کارها بسته شد
ز هر کشوری نامه پیوسته شد.
فردوسی.
، منظوم شدن:
حدیث پراکنده بپراکند
چو پیوسته شد جان و مغز آکند.
فردوسی.
- پیوسته شدن کار، انتظام یافتن آن. منتظم شدن امر (زمخشری). مستقیم شدن کار. سرگرفتن آن. (فهرست ولف) :
بدانگه که پیوسته شد کارشان
به هم درکشیدند بازارشان.
فردوسی.
فلک ها یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد.
فردوسی.
، جنگ درگرفتن: تا چنان شد که از این جانب کار پیوسته شد و از آن جانب نظاره میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140). اتصال، پیوسته شدن کار. (تاج المصادر بیهقی).
- پیوسته شدن مهر، برسر مهر آمدن:
چو مهر جهانجوی پیوسته شد
دل مرد آشفته آهسته شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مزین شدن، بکاستن مقابل آراسته گشتن، مزین شدن، (مطلقا) زینت یافتن آراسته گشتن، زدوده شدن، (از غم) : ز خوبی آن کودک و خواسته دل او زغم گشته پیراسته. (شا لغ: پیراسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراسته شدن
تصویر آراسته شدن
زینت یافتن مزین گردیدن آراسته گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
متصل شدن مربوط شدن مقابل گسسته شدن: و زان سوی پیوسته شد ده بده بهرده یکی نامبردار مه. (شا. لغ)، دوام یافتن طول کشیدن: چو رزمش بدین گونه پیوسته شد ز تیر دلیران تنش خسته شد، (شا. لغ)، دایم شدن پیاپی شدن علی الدوام شدن، واصل شدن رسیدن: زهرمرز پیوسته شد باژ و ساو کسی را بنبد با جهاندار تاو. (شا. لغ)، بنظم در آمدن منظوم شدن: حدیث پراکنده بپراکند چو پیوسته شد جان و مغز آکند. (شا. لغ) یا پیوسته شدن جنگ. در گرفتن جنگ آغاز شدن پیکار: جنگی پیوسته شد جنگی سخت بنیرو. یا پیوسته شدن کار. انتظام یافتن آن مستقیم شدن امر: بدانگه که پیوسته شد کارشان بهم در کشیدند بازارشان. (شا. لغ) یاپیوسته شدن مهر (محبت)، بر سر مهر آمدن محبت یافتن: چو مهر جهانجوی پیوسته شد دل مرد آشفته آهسته شد، (شا. لغ) یا پیوسته شدن نامه. رسیدن مکتوب: شدند آن زمین شاه را چاکران چو پیوسته شد نامه مهتران... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوسته شدن
تصویر پیوسته شدن
((~. شُ دَ))
متصل شدن، مربوط شدن، دوام یافتن
فرهنگ فارسی معین